نوشته شده توسط : ahmad



:: موضوعات مرتبط: عکسها , عکسهای شیک , ,
:: برچسب‌ها: گوشتوبخورم ,
:: بازدید از این مطلب : 527
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

بعد از جدایي آسماا و زمين از هم، جدایي زمين از
خورشید ودور شدن سیارات از ستارگان و آنگاه كه
دود و گاز همه جا را فراگرفته بود، روي زمين پر
از آب شد و خداوند باد را مأ مور كرد تا جلوي
پیشروي آب ها را بگيرد، سپس در یك شب كه دحوالارض 1
نام گرفت، رحمت خدایي فرود آمد و زمين از زیر
كعبه ن شده و زندگي روي آن میسر شد خداوند

فرشتگان را از خلقت آدم باخبر ساخت آا گفتند :
خدایا آیا در زمين كسي را مي آفریني كه فساد كند
و در آن خو ن بریزد؟ و ماییم كه تسبیح مي كنیم و
به حمد و تقدیس تو مشغولیم؟ پروردگار فرمود :
بدرستي كه من مي دانم آنچه را كه شما نمي دانید بعد
از آنكه صورت آدمي را ازگل مصور كرد و روح در
او دمید به جهت اینكه او گندم گون بود، او را
آدم نام اد، چه آدم به معني گندم گون

برای خواندن به ادامه مطلب بروید********



:: موضوعات مرتبط: داستان , داستان ها , ,
:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

جعفر برمكى پس از ازدواج با عباسه طبق قراداد مى بايست در غير حضور هارون با عباسه اجتماع نكند لذا بدون او از خلوت كردن با عباسه خوددارى مى نمود.
چون جعفر جوانى زيبا و خوش صورت و دوست داشتنى بود در در اندك زمانى عباسه شيفته او شده و طالب وصال وى گشت و خواست در خلوت با وى بنشيند و به آرزوى خود برسد. عباسه تصميم گرفت كه براى نيل به اهداف خويش علاج و چاره اى بينديشد و از اين رو از طرق مختلف و راههاى گوناگون وارد شده و حيله هاى نيك و نقشه هاى لطيف به كار برد ولى از كوشش و جديت خود سودى نبرد و به كام دل نرسيد.
هنگاميكه بى طاقت شد نامه اى به جعفر نوشت و كلمات دل آفرين و سخنان عشق آميز درج كرد و عاجزانه درخواست ملاقات خصوصى نمود، عباسه نامه عاشقانه را بوسيله محرمى به جعفر فرستاد.
جعفر پس از اطلاع از محتواى نامه پيك عباسه را با خشونت و تندى رد كرد و مورد تهديد قرار داد، عباسه نامه اى به او نوشت و بيش از پيش اظهار اشتياق كرد و محبت و دوستى مفرط خود را در آن منعكس ساخت .
محبت نامه را توسط محرم به دست جعفر رساند، جعفر اين بار نيز از خود تندى نشان داده و قاصد عباسه را دشنام داد و با شديدترين لحن او را برگردانيد و چون عباسه از جعفر نااميد شد به عتابه مادر جعفر رو آورد و او هم ، بينا و دورانديش نبود.
عباسه با سخنان محبت آميز و ارسال اموال فراوان و فرستادن هداياى نفيس ‍ و جواهرات گران قيمت به عتابه ، محبت او را به خود جلب كرد و دلش را ربود تا آنجا كه او را در اطاعت و فرمانبردارى مانند كنيز، و در مهربانى و دلسوزى مانند مادر پنداشت . در اين هنگام گوشه اى از آرمانها و مقاصدش ‍ را به او گفت و آگاه ساخت كه مصاحرت و داماد شدن اميرالمؤ منين سبب افتخار و باعث مباهات پسر تو است و هر گاه رابطه قوى و نيرومند گردد و اتصال دست تو و جعفر از زوال نعمت و سقوط مرتبه و مقام ايمن خواهيد شد.
اكنون شايسته است كه در مواصلت ما كوشش نمايى و سهل انگارى بر خود راه ندهى . مادر جعفر به درخواست عباسه جواب مثبت داد و او را خاطر جمع ساخت از هر راهى كه ممكن باشد هر دو را در يك جا جمع كند. پس ‍ از آن عتابه مادر جعفر روزى به او گفت : كنيزى در يكى از قصرها به من تعريف و توصيف شده از ادب و دانايى و هوش و حلاوت و شيرينى ، با جمال و دلپسند و شگفت انگيز، قامت موزون و هيكل جالب به حدى رسيده كه نظيرش ديده نشده است و در خاندان بزرگ تربيت يافته تصميم گرفته ام او را براى خدمت به تو بخرم و معامله ميان من و مالك او نزديك شده و بزودى پايان خواهد يافت .
جعفر گفتار مادر را پسنديد و به كنيزى كه مادرش او را مى ستود دل بست و بى صبرى را آغاز نمود ولى مادر جعفر از آوردن او مضايقه مى نمود و پيوسته او را امروز و فردا مى كرد و به حدى مسامحه نمود تا اينكه اشتياق قلبى جعفر نيرومند شد و رغبت و تمايلش نسبت به ملاقات او شدت يافت و مى گفت : خريدن اينچنين كنيزى ضرورت دارد و هر چه زودتر بايد آنرا خريد. هنگاميكه مادرش دانست كه جعفر از شكيبايى ناتوان شده و پيمانه صبرش لبريز شده به پسرش گفت : من آن كنيز را در فلان شب براى ملاقات تو حاضر و آماده خواهم كرد آنگاه عباسه را از موضوع باخبر ساخت و چون شب وعده فرا رسيد عباسه خود را به هفت قلم آرايش كرد و به منزل عتابه آمد و براى ملاقات با جعفر آماده شد. جعفر در آن شب از نزد هارون نوشيده بود زائل نشده بود از مادرش پرسيد كنيز كجاست ؟ گفت هم اكنون مى آيد. آنوقت عباسه را كه انتظار مى كشيد با زينت هر چه تمامتر بر جوان مست وارد كردند كه نه بر رخسار و چهره عباسه آشنايى داشت و نه از خلقتش واقف بود جعفر مست و اسير شهوت او را نشناخت و با او هم بستر شد و امرى كه مقتضاى طبيعت بشريت است ميان آنان بوقوع پيوست هنگامى كه جعفر به كام دل رسيد عباسه به او گفت : نيرنگ دختران پادشاهان را چگونه ديدى ؟ جعفر گفت : كدام دختران شهر ياران را قصد و آهنگ كرده اى و جعفر گمان مى كرد او بعضى از دختران پادشاهان روم باشد. عباسه گفت : من عباسه دختر مهدى هستم .
جعفر وقتى كه اين سخن را شنيد تكان خورد و حالت مستى از او نائل شد و نزد مادرش رفت و به او گفت : براستى كه مرا به بهاء ناچيزى فروختى و بر مركب تند و سركش سوار نمودى بنگر حال من در آينده چگونه خواهد شد و سرانجام اين امر شديد خواهد رسيد. عباسه از جعفر باردار شد و پس از پايان مدت حمل پسرى زيبا زائيد و خادمى با دايه براى او قرار داد و آن كودك را به آنان سپرد و چون ترسيد كه هارون از جريان باخبر شود آن فرزند را با خدمتكار و دايه به مكه فرستاد تا در حرم به تربيت او قيام نمايند. اما هارون از ماجرا مطلع گرديد و دستور به قتل عباسه و جعفر صادر نمود.**********

******دوستان نظر یادتون نره باتشکر***********



:: موضوعات مرتبط: هرچیزی از هر جا......... , خواندنش بی ضرره , ,
:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

روزى هارون الرشيد در خلوتخانه خود قرآن مى خواند، به اين آيه رسيد كه از قول فرعون حكايت مى كند كه به بنى اسرائيل گفت : (اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست ، با اين جويهاى آب روان كه از زير كاخ مى گذرد؟) فرعون ستمگر با اظهار قدرت پوشالى خود بدينوسيله مى خواست پايه هاى استعمار و استثمار خودش را مستحكم نمايد. هارون اعيان مملكت را به حضور خود خواست و گفت : فرعون عجب مرد پستى بوده و دون همتى خويش را با مباهات به مصر و رود نيل ظاهر ساخته است . من در نظر دارم مصر را كه يكى از استانهاى مملكت و امپراطورى پهناور من است ، به فرومايه ترين افراد دنيا واگذار كنم .
دستور داد كه هزار نفر در تمام مملكت بگردند و از همه كس زبونتر و پست تر پيدا كنند و به حضورش بياورند، هزار نفر سواره به مدت چهار ماه در اطراف مملكت گردش كردند و آنطوريكه مى خواستند كسى را پيدا نكردند، مگر يك نفر بنام (طولون ) و او شبانه روز در ميان خرابه ها بسر مى برد و با سگها همدم بود و در يك سفال شكسته با سگها غذا مى خورد، و سگها در بغلش مى خوابيدند، هرگز روى و لباس خود را نشسته بود، و موى و ناخن نچيده بود، هميشه در ميان لباسهاى كهنه و خرقه هاى چركين و پاره بسر مى برد.
خبر به هارون دادند، هارون دستور داد با همين وضع او را به نزدش برند. طولون را با همان لباس و همان وضع و سگهاى ولگرد، سفالهاى شكسته پيش هارون آوردند، وى از آن هيئت و سر و وضع تعجب كرد و فرمان داد: او را به حمام ببرند و لباس شاهانه بر او بپوشند.
او را به حمام بردند و سرش را تراشيدند، شارب و ناخنش را چيدند سر تا پايش به طور شايسته اى پوشاندند و با هيئتى آراسته نزد هارون حاضر ساختند. هارون
او را مردى خوش صورت ديد و از مهابت وى خوشش ‍ آمد. با او آغاز سخن كرد سخنهاى موزون و سنجيده شنيد. بطوريكه همه حاضران از سخنان او حيران ماندند. هارون در همان مجلس نشان حكومت مصر و توابع را به طولون سگباز اعطاء نمود.
طولون رهسپار مصر شد و مدتى به استقلال در مصر حكومت كرد و بساط عدل و داد و رعيت پرورى بداد و رسمهاى نيكو برقرار ساخت ************************

لطفا نظر یادتون نره***************



:: موضوعات مرتبط: هرچیزی از هر جا......... , خواندنش بی ضرره , ,
:: بازدید از این مطلب : 318
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

مشروطه خواهان پس از آنكه بر تهران مسلط شدند و محمد على شاه و خانواده اش به سفارت روس پناهنده شدند در تاريخ (27 جمادى الثانى سال 1327 هجرى . قمرى ) احمد شاه دوازده ساله را به سلطنت برگزيد و نامه اى به سفارتخانه هاى روس و انگليس نوشتند مبنى بر اينكه (چون ملت سلطان احمد ميرزاى وليعهد را به شاهنشاهى ايران انتخاب نموده سفراى روس و انگليس بايد ايشان را تسليم دارند.)
محمد على شاه به علت علاقه مفرطى كه به پسر دوازده ساله خود داشت راضى به تسليم او نبود و مى گفت كه او را به پادشاهى انتخاب كرده اجازه دهند تا حد بلوغ با من باشد و اگر اين كار ممكن نيست پسر ديگرم محمد حسن ميرزا را انتخاب نمايند. اما آزاديخواهان حاضر نبودند پادشهشان در خارج تربيت شود. احمد شاه نيز متقابلا به پدر و مادر علاقه داشت و حاضر به جدايى از آن دو نبود بنابراين طرفين در حالى كه به شدت مى گريستند يكديگر را وداع گفتند. شاه در كالسكه مخصوص نشست و به دستور نماينده سفارت روس اشك از چشمان خود پاك كرده به راه افتاد. قشون ملى در اطراف كالسكه حلقه زدند و رهسپار سلطنت آباد شدند.
چند تن از سفارت روس و انگليس شاه را تا سلطنت آباد بدرقه كردند. روز
دوم رجب 1327 در حاليكه شهر را آذين بسته بودند شاه را با شكوه فراوان از سلطنت آباد به كاخ گلستان منتقل ساختند.
تقى زاده مى گويد: احمد شاه حتى پس از آنكه به شهر آمده و جلوس كرد آرام نداشت و مى خواست در برود...
يك روز سوار الاغى شده و به راه افتاد كه پيش پدر و مادرش (كه در سفارت روس بودند ) برود مراقبين او مطلع شده (شاه الاغ سوار فرارى را گرفتند و به تخت و تاج شاهى ) بر گرداندند!!
(32)



:: موضوعات مرتبط: هرچیزی از هر جا......... , خواندنش بی ضرره , ,
:: بازدید از این مطلب : 482
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

در سال 465 آلب ارسلان يكى از سلاطين معروف سلجوقى كه توانسته بود امپراطور روم را به اسارت در آورد در بين راه خوارزم مطلع گشت يوسف خوارزمى يكى از قلعه بانان ، مرتكب جرمى شده است و او را نزد سلطان حاضر ساختند و تقصيرش بگفتند، آلب ارسلان دستور قتلش را صادر كرد، اما يوسف درشتى كرد و حرف زشتى را بر زبان آورد، آلب ارسلان خشمگين گرديد و گفت او را رها كنيد تا خود با تير او را هلاك سازم ، سلطان تير را در كمان نهاد و او را هدف ساخت ، اتفاقا آلب ارسلان كه هيچگاه تيرش به خطا نمى رفت ، در اين موقع نتوانست به هدف بزند و او با كاردى كه در دست داشت به آلب ارسلان حمله نمود و ارسلان بلند شد تا از خود دفاع كند، اما پايش لغزيد و بيفتاد و يوسف با كارد چنان زخمى به او زد كه او را از پاى در آورد. جلب تر اينكه در اين هنگام دو هزار غلام آلب ارسلان ايستاده بودند و صحنه را تماشا مى كردند و هيچكدام كوچكترين عكس العملى از خود نشان ندادند و همه مى گريختند و يوسف كارد به دست از ميان آنها فرار نمود. تا اينكه يكى از اطرافيان آلب ارسلان كه ميخ كوبى در دست داشت به او حمله كرد و با كوبيدن آن بر سرش ، يوسف را نقش بر زمين ساخت



:: موضوعات مرتبط: هرچیزی از هر جا......... , خواندنش بی ضرره , ,
:: بازدید از این مطلب : 488
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

دنیای اسرار آمیز

 

چندی پیش در منطقه فینیکس واقع در آریزونا در کشور آمریکا، کشاورزی بنام دیوید هادسون به ماده ی سفید رنگی که در سرتاسر زمینهای زراعی اش گسترده بود مشکوک شد و مقداری از آنرا به آزمایشگاههای معتبر سپرد تا به او بگویند که این ماده سفید رنگ متشکل از چه مواد اولیه ای است. اما در عین ناباوری، پاسخ آزمایشگاه این بود:You Have Pure Nothing یعنی شما یک ماده ای دردست دارید که خالصاً هیچ چیز مشخصی که در جدول عناصر تعریف شده باشد در آن به چشم نمی خورد!
اما پس از چندی یک آزمایشگاه روسی به روش آزمایش آمریکاییها شک کرد و روش



:: موضوعات مرتبط: عکسها , عکسهای شیک , ,
:: بازدید از این مطلب : 502
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

http://www.netafraz.com/members/aff.php?aff=1115" target="_blank">http://netafraz.com/banners/234_60_6.jpg"  border="0">



:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

 

حسرت
با تو بودن شده رنج شب وروزم
تب گرفتم زغم تو .....شب وروز....دارم ؟
اه سرد سینه من اثری درتو ندارد.....
اشک گرم چشم خسته ام همیشه یاد تو داره...غم نداشتن تو ؟
ریشه کن کرد همه بنیادم؟
به جایی نرسید ؟
فریادم.....میسوزم و میسازم
در فکر یک اغازم...........
.....
.....
.....
 


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ahmad

 



:: موضوعات مرتبط: عکسهای شیک , ,
:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 396
|
تعداد امتیازدهندگان : 359
|
مجموع امتیاز : 359
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 فروردين 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد